زیباترین اشعار عاشقانه سعدی – اشعار کوتاه زیبا و رمانتیک سعدی
در این پست از سایت عکس نوشته و پروفایل زیباترین اشعار عاشقانه سعدی – اشعار کوتاه زیبا و رمانتیک سعدی را برای شما عزیزان قرار دادیم . 💚
سعدی شیرازی یکی از بزرگترین شاعران ایرانی بود . در این پست مجموعه ای از اشعار زیبا و عاشقانه و رمانتیک سعدی شیرازی را گردآوری کردیم . غزلیات عاشقانه سعدی و دوبیتی های عاشقانه سعدی و تک بیتی های عاشقانه سعدی شیرازی تقدیم شما عزیزان …
زیباترین و بهترین اشعار گلچین و غزلیات و دوبیتی های عاشقانه سعدی شیرازی …
زیباترین اشعار عاشقانه سعدی – اشعار کوتاه زیبا و رمانتیک سعدی
زیباترین اشعار و غزل های عاشقانه و احساسی سعدی شیرازی در مورد عشق و دوستی و معشوق را در این مطلب از سایت عکس نوشته تقدیم شما عزیزان می کنیم …
خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد
💖💖💖💖💖💖💖💖
گفتی نظر خطاست تو دل می بری رواست
خود کرده جرم و خلق گنه کار می کنی
💖💖💖💖💖💖💖💖
چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
💖💖💖💖💖💖💖💖
تا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم
💖💖💖💖💖💖💖💖
گر فلاطون به حکیمی مرض عشق بپوشد
عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش
💖💖💖💖💖💖💖💖
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنیدل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منیدیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
💖💖💖💖💖💖💖💖
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درتجرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برتجای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت
کآب شیرین چو بخندی برود از شکرتراه آه سحر از شوق نمییارم داد
تا نباید که بشوراند خواب سحرت
💖💖💖💖💖💖💖💖
از هر چه می رود سخن دوست خوش ترست
پیغام آشنا نفس روح پرورستهرگز وجود حاضر غایب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگرستشاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منورستابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرستجان میروم که در قدم اندازمش ز شوق
درماندهام هنوز که نزلی محقرستکاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان
باز آمدی که دیده مشتاق بر درستجانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که میزنم ز غمت دود مجمرستشبهای بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرستگیسوت عنبرینه گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیورستسعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورستزنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست
💖💖💖💖💖💖💖💖
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
💖💖💖💖💖💖💖💖
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشمحکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
💖💖💖💖💖💖💖💖
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
💖💖💖💖💖💖💖💖
از در درآمدی و من از خود به درشدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدمگوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدمچون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق برشدمگفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدمدستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدمتا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدممن چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیده ور شدمبیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدماو را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدمگویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
💖💖💖💖💖💖💖💖
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را
💖💖💖💖💖💖💖💖
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیدهای
وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیدهایای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیدهایبنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم
وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیدهای؟گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت
فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیدهایمن سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو
هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیدهای
💖💖💖💖💖💖💖💖
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
💖💖💖💖💖💖💖💖
آن که نقشی دیگرش جایی مصور میشود
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود
💖💖💖💖💖💖💖💖
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینمبپرس حال من آخر چو بگذری روزی
که چون همی گذرد روزگار مسکینم
💖💖💖💖💖💖💖💖
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشمتو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشمخویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشمهرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشمهرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشمگذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشمگر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشممردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان
چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشممن چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشمگر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم
تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشمنه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی
همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
💖💖💖💖💖💖💖💖
مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست
وگر کنند ملامت نه بر من تنهاست
💖💖💖💖💖💖💖💖
چنان خوب رویی بدان دلربایی
دریغت نیاید به هر کس نماییمرا مصلحت نیست لیکن همان به
که در پرده باشی و بیرون نیاییوفا را به عهد تو دشمن گرفتم
چو دیدم مرا فتنه تو بیوفاییچنین دور از خویش و بیگانه گشتم
که افتاد با تو مرا آشناییاگر نه امید وصال تو بودی
ز دیده برون کردمی روشنایینیاید تو را هیچ غم بیدل من
کسی دید خود عید بیروستاییمن و غم ازین پس که دور از رخ تو
چه باشد اگر یک شبی پیشم آیی
💖💖💖💖💖💖💖💖
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
💖💖💖💖💖💖💖💖
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم
چشم بد از روی تو دور ای صنمروی مپوشان که بهشتی بود
هر که ببیند چو تو حور ای صنمحور خطا گفتم اگر خواندمت
ترک ادب رفت و قصور ای صنمتا به کرم خرده نگیری که من
غایبم از ذوق حضور ای صنمروی تو بر پشت زمین خلق را
موجب فتنهست و فتور ای صنماین همه دلبندی و خوبی تو را
موضع نازست و غرور ای صنمسروبنی خاسته چون قامتت
تا ننشینیم صبور ای صنماین همه طوفان به سرم میرود
از جگری همچو تنور ای صنمسعدی از این چشمه حیوان که خورد
سیر نگردد به مرور ای صنم
💖💖💖💖💖💖💖💖
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مراسوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مراشربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مراهر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرابی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند
به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا
💖💖💖💖💖💖💖💖
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمیدهی مجالینه ره گریز دارم نه طریق آشنایی
چه غم اوفتادهای را که تواند احتیالیهمه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد به قیامت اتصالیچه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالیبه تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالیغم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالیسخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم
که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالیچه نشینی ای قیامت بنمای سرو قامت
به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالیکه نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد
به طپانچه ای و بربط برهد به گوشمالیدگر آفتاب رویت منمای آسمان را
که قمر ز شرمساری بشکست چون هلالیخط مشک بوی و خالت به مناسبت تو گویی
قلم غبار میرفت و فرو چکید خالیتو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد
گنه است برگرفتن نظر از چنین جمالی
💖💖💖💖💖💖💖💖
من از آن روز که دربند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادمهمه غمهای جهان هیچ اثر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادمخرم آن روز که جان میرود اندر طلبت
تا بیایند عزیزان به مبارک بادممن که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادمدانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادمبه وفای تو کز آن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کس و در نگشادمتا خیال قد و بالای تو در فکر منست
گر خلایق همه سروند چو سرو آزادمبه سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی
وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم
💖💖💖💖💖💖💖💖
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
به جز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینم
💖💖💖💖💖💖💖💖
تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی آید
روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم
💖💖💖💖💖💖💖💖
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی توشب از فراق تو مینالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تودمی تو شربت وصلم ندادهای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تواگر تو با من مسکین چنین کنی جانا
دو پایم از دو جهان نیز درکشم بی توپیام دادم و گفتم بیا خوشم میدار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو
💖💖💖💖💖💖💖💖
ای سرو بلند قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوستدر پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوستنازک بدنی که مینگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوستمه پاره به بام اگر برآید
که فرق کند که ماه یا اوستآن خرمن گل نه گل که باغ است
نه باغ ارم که باغ مینوستآن گوی معنبرست در جیب
یا بوی دهان عنبرین بوستمی سوزد و همچنان هوادار
می میرد و همچنان دعا گوستخون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیده بلا جوستمن بنده لعبتان سیمین
کاخر دل آدمی نه از روستبسیار ملامتم بکردند
کاندر پی او مرو که بدخوستای سخت دلان سست پیمان
این شرط وفا بود که بی دوستبنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم
💖💖💖💖💖💖💖💖
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند استگرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند استپیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند استقسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند استکه با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند استبیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکندهستخیال روی تو بیخ امید بنشاندهست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندهستعجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکند استاگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکند استز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دست ها که ز دست تو بر خداوند استفراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند استز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است
💖💖💖💖💖💖💖💖
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هستروا بود که چنین بیحساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را جزایی هستتوانگران را عیبی نباشد ار وقتی
نظر کنند که در کوی ما گدایی هستبه کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هستکسی نماند که بر درد من نبخشاید
کسی نگفت که بیرون از این دوایی هستهزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هستبه دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصور که کیمیایی هستبه کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
و گر به کام رسد همچنان رجایی هستبه جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان بجز از کوی دوست جایی هست
💖💖💖💖💖💖💖💖
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کویصد نعره همیآیدم از هر بن مویی
خود در دل سنگین تو نگرفت سر مویبر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان
تا باد مگر پیش تو بر خاک نهد رویسرگشته چو چوگانم و در پای سمندت
میافتم و میگردم چون گوی به پهلویخود کشته ابروی توام من به حقیقت
گر کشتنیم بازبفرمای به ابرویآنان که به گیسو دل عشاق ربودند
از دست تو در پای فتادند چو گیسویتا عشق سرآشوب تو همزانوی ما شد
سر برنگرفتم به وفای تو ز زانویبیرون نشود عشق توام تا ابد از دل
کاندر ازلم حرز تو بستند به بازویعشق از دل سعدی به ملامت نتوان برد
گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی
💖💖💖💖💖💖💖💖
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیستخالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد
سر مویی به غلط در همه اندامم نیستگو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیستبه خدا و به سراپای تو کز دوستیت
خبر از دشمن و اندیشه ز دشنامم نیستدوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی
به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست
💖💖💖💖💖💖💖💖
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن به از آن که ببندی و نپاییدوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چراییای که گقتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ماکجاییم در این بحر تفکر تو کجاییگفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیاییخلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
💖💖💖💖💖💖💖💖
ای خردمندکه گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کارآیدت آن دل که به خوبان نسپاری؟
💖💖💖💖💖💖💖💖
باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آوردشاخ گل از اضطراب بلبل
با آن همه خار سر درآوردتا پای مبارکش ببوسم
قاصد که پیام دلبر آوردما نامه بدو سپرده بودیم
او نافه مشک اذفر آوردهرگز نشنیدهام که بادی
بوی گلی از تو خوشتر آورد
💖💖💖💖💖💖💖💖
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
💖💖💖💖💖💖💖💖
مرا خود با تو سری در میان هست
و گر نه روی زیبا در جهان هست
جمع آوری : حسین شعبانی
🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷
منبع : اینترنت
بازنشر : سایت عکس نوشته بزرگترین سایت عکس و متن و اس ام اس و شعر www.axneveshteh.ir
دیدگاه ها
ارسال دیدگاه