عکس پروفایل پاندا فانتزی و بامزه
در عکس پروفایل پاندا فانتزی و بامزه شما می توانید با بامزه ترین و جذاب ترین عکس پروفایل های دخترانه به شکل پاندا را مشاهده کنید که شامل 12 عکس پروفایل اختصاصی از سایت عکس نوشته می باشد و …
عکس پروفایل پاندا فانتزی و بامزه
گرچه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند
مادرت می گفت دکتـــرها جوابت کرده اند
مرگ تدریجی ست این دردی که داری می کشی
منتهـــا با قرص هـــای خواب ، خــوابت کرده اند
خواب می بینی که در “سردشتی” و “گیلان غرب”
خواب می بینـــی کــــه در آتش کبابت کرده اند
خواب می بینی می آید بوی ترش سیب کال
پس بــرای آزمــــایش انتخــــابت کـــرده اند
خواب می بینی که مسؤلان بنیاد شهید
بر در دروازه هـــای شهــر قـابت کرده اند
خواب می بینی کنـــار ِ صحن “بابا یادگار”
بمب ها بر قریه ی “زرده” اصابت کرده اند
قصر شیرینی، کـــه از شیرینی ات چیـزی نماند
یا پلی هستی که چون سر پل خرابت کرده اند؟
خوشه خوشه بمب های خوشه ای را چیده ای
باد ِ خاکـــی بـــا کدامین آتش آبت کرده اند؟
با کدامین آتش ای شمعی که در خود سوختی
قطــره قطـــره در وجـــود خـود مذابت کرده اند؟
می پری از خــواب و میبینی شهیـد زنده ای
با چه معیاری – نمی دانم – حسابت کرده اند
آیا میدانستید که: در مجسمه هایی که برای یادبود سربازها میسازند:
اگر 2 پای اسب بالا باشد آن سرباز در میدان جنگ کشته شده.
اگر 1 پای اسب بالا باشد سرباز بر اثر جراحات ناشی از جنگ مرده.
اگر 4 پای اسب روی زمین باشد آن سرباز به مرگ طبیعی مرده
هدف از دعا آن نیست که خواسته های مااجابت شود.هدف از دعا اینست که ما با خدا کامل شویم !
“بهشت” یعنی کامل شدن..!
با دریا که یکی شوی، بر روی آبهای جاری آن شناور میمانی، به زمین که اطمینان کنی ،از دل خروارها خاک ،سبزی وطراوت میروید. دل که به او میسپاری،جهان را همراه خواهی داشت.
(عشق برای او که جاودانگیمان از جان اوست.)
مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین ، تمام روز اور ا زیر نظر گرفت.
متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یک دزد راه می رود ، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ، پچ پچ می کند ،آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض کند ، نزد قاضی برود و شکایت کند .
اما همین که وارد خانه شد ، تبرش را پیدا کرد . زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود ، حرف می زند ، و رفتار می کند .
پائلو کوئیلو
در حضور خارها هم میشود یک یاس بود..
در هیاهوی مترسکها پر از احساس بود
میشود حتی برای دیدن پروانه ها….
شیشه های مات یک متروکه را الماس بود.
دست در دست پرنده،بال در بال..
نسیم ساقه های هرز این بیشه ها را داس بود
کاش می شد حرفی از « کاش میشد» هم نبود….
هر چه بود احساس بود و عشق بود و یاس بود
برد با کیست؟
سرو می نازید و می بالید سخت:
«از من آیا هست زیبا تر درخت؟
برد با من نیست آیا ؟
من پرند نوبهاری بی خزانم در براست!»
گل، به او خندید و گفت:
«از تو زیباتر منم ، کز رنگ و بوی تاج نازم بر سراست!»
چهره نرگس به خودخواهی شکفت،
چشم بر یاران خام اندیش ، گفت:
«دست تان خالی است در آنجا که من ، دامنم سرشار از گنج زر است!»
ارغوان آتشین رخسار گفت:
«برد با همتای روی دلبر است!»
لاله ها مستانه رقصیدند،
یعنی :«غافلید!
شعری زیبا از مهرداد اوستا :
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم
بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم
میان پرواز تا پرتاب …..
تفاوت از زمین … تــــــــــــــا …. آسمان است …..
پرواز که کنی … آنجا میرسی که خودت میخواهی …..
پرتابت که کنند …..آنجا میروی که آنان میخواهند ….
پس …… پرواز را بیاموز ……
*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
در آن زندان که زندانبان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
دیدگاه ها
ارسال دیدگاه