عکس نوشته غمگین سیگار تلخ
در عکس نوشته غمگین سیگار تلخ شما کاربران عزیز سایت عکس نوشته می توانید با خاص ترین عکس نوشته و عکس پروفایل غمگین در مورد سیگار آشنا شوید و که شامل 8 عکس نوشته و عکس پروفایل غمگین می باشد و …
عکس نوشته غمگین سیگار تلخ
چو دیدیم آنچ از عالم فزون است
دو عالم را شکستیم و بخوردیم
به چشم عاشقان جان و جهانیم
به چشم فاسقان مرگیم و دردیم
زمستان و تموز از ما جدا شد
نه گرمیم ای حریفان و نه سردیم
زمستان و تموز احوال جسم است
نه جسمیم این زمان ما روح فردیم
چو نطع عشق خود ما را نمودی
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد
گر شرم همی از آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینهوار نیک و بد بنمائی
چون آینه روی آهنین باید داشت
اندر دل بی وفا غــم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مـرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غـم که هزار آفرین بر غم باد
در شهربند مهر و وفا دلبری نماند زیر کلاه عشق و حقیقت سری نماند
صاحبدلي چو نيست، چه سود از وجود دل؟ آيينه گو مباش چو اسکندري نماند
عشق آن چنان گداخت تنم را که بعد مرگ بر خاک مرقدم کف خاکستري نماند
اي بلبل اسير! به کنج قفس بساز اکنون که از براي تو بال و پري نماند
اي باغبان! بسوز که در باغ خرمي زين خشکسال حادثه برگ تري نماند
برق جفا به باغ حقيقت گلي نهشت کرم ستم به شاخ فضيلت بري نماند
صياد ره ببست چنان کز پي نجات غير از طريق دام، ره ديگري نماند
آن آتشي که خاک وطن گرم بود از آن طوري به باد رفت کز آن اخگري نماند
هر در که باز بود، سپهر از جفا ببست بهر پناه مردم مسکين دري نماند
شهری است وجود آدمی زاد
بر باد نهاده شهر بنیاد
باد است که خاک را براند
چون باد گذشت خاک استاد
دل خسرو شهر و عقل دستور
شهوت چو عوام و خشم جلاد
گر شاه به مشورت وزیر است
خرم بود آن بلاد و آزاد
ور هیچ به ضد آن بود کار
بنیاد همه به باد برداد
جان گنج طلسم جسم دایم
بر گنج ازین طلسم بیداد
گه خازم گنج ایمن و مصلح
گه باد به دست رند و شیاد
در بسته به مهر خاتم دین
وان مهر به دست عشق همزاد
سلطان چو خزینه نقل فرمود
شد شاه و وزیر و شحنه آزاد
شه خانه خراب و شهر خالی
از گفت و شنود و بانگ و فریاد
عمال مناصب ولایت
هر یک به بلاد دیگر افتاد
در انجمن مقربان است
زیرا که بدین قدم نشان است
عطار نیشابور
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
سوگند می خورم به مرام پرندگان
در عرف ما، سزای پریدن، تفنگ نیست
با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما
وقتی بیا که حوصله غنچه تنگ نیست
در کارگاه رنگرزان دیار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست
از بردگی مقام بلالی گرفته اند
در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست
دارد بهار میگذرد با شتاب عمر
فکری کنید، فرصت پلکی درنگ نیست
عشق، عشق می آفریند. عشق، زندگی می بخشد. زندگی، رنج به همراه دارد .رنج، دلشوره می آفریند. دلشوره، جرات می بخشد. جرات، اعتماد می آورد .اعتماد، امید می آفریند. امید، زندگی می بخشد. زندگی، عشق به همراه دارد . عشق، عشق می آفریند ماركوس بيكل
پريشانم،
چه ميخواهي تو از جانم؟!
مرا بي آنکه خود خواهم اسير زندگي کردي.
خداوندا!
اگر روزي ز عرش خود به زير آيي
لباس فقر پوشي، غرورت را براي تکه ناني
به زير پاي نامردان بياندازي
و شب آهسته و خسته ، تهي دست و زبان بسته
به سوي خانه باز آيي، زمين و آسمان را کفر ميگويي
نميگويي؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خيز تابستان، تنت بر سايهي ديوار بگشايي
لبت بر کاسهي مسي قير اندود بگذاري
و قدري آن طرفتر، عمارتهاي مرمرين بيني
و اعصابت براي سکهاي اينسو و آنسو در روان باشد
زمين و آسمان را کفر ميگويي، نميگويي؟!
خداوندا!
اگر روزي بشر گردي، ز حال بندگانت با خبر گردي
پشيمان ميشوي از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت.
خداوندا تو مسئولي.
خداوندا تو ميداني که انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است،
چه رنجي ميکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
دكتر علي شريعتي
جناب عاشق:
تو دیدی که مرا کاشانه ای نیست
میان سفره آب و دانه ای نیست
گران کردی بهای بوسه ات را
بگفتی که دگر یارانه ای نیست
سرکار علیه معشوق:
بیا بوسم بکن با نرخ آزاد
که دل سوزان جگر هم آتشین است
اگر یارانه رفت و بی وفا گشت
عدالت یا سهامش جانشین است
حافظ:
اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند بخارا را
صائب تبريزي:
اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چيز مي بخشد ز مال خويش مي بخشد
نه چون حافظ که مي بخشد سمرقند و بخارا را
شهريار:
اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چيز مي بخشد بسان مرد مي بخشد
نه چون صائب که مي بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور مي بخشند
نه بر آن ترک شيرازي که برده جمله دلها را
محمد عيادزاده:
اگر آن ترک شيرازي بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنيا را
نه جان و روح مي بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معني دارد اين کارا؟
و خال هندويش ديگر ندارد ارزشي اصلاً
که با جراحي صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکي، نه صائب دست و پا ها را
فقط مي خواستند اين ها، بگيرند وقت ما ها را…..؟؟؟
دیدگاه ها
ارسال دیدگاه